مدرسه علمیه طوبی بهبهان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

پند لقمان به فرزندش

31 اردیبهشت 1392 توسط طیبی

روزی لقمان به پسرش گفت : امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی :

 

 اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

 

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

 

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

 

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم

 چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

 

 لقمان جواب داد:

 اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

 اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

 و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست

 1 نظر

مختصری از القاب و مکارم اخلاق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

08 اردیبهشت 1392 توسط طیبی

یا فاطمه الزهرا

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام­ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد . این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است . این طایفه از احادیث ، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند ، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند . در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان ، اعم از شیعه و سنی است) ، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند : ” فاطمه سرور زنان جهانیان است ” . اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن ، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است ، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است . ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد . لذا به همین خاطر است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند . اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن این است که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت ، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست ، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او ، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد . چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد . از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر ، آیه مباهله ، آیات آغازین سوره دهر ، سوره کوثر ، آیه اعطای حق ذی القربی و … اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است .

نام، القاب، کنیه‌ها

 نام مبارک آن حضرت ، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا ، صدیقه ، طاهره ، مبارکه ، بتول ، راضیه ، مرضیه ، نیز ذکر شده است .

فاطمه ، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی ، آن است که : پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده ، جدا شده و برکنارند .

زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم ، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که : “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد) ، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید ؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد .”

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود . طاهره به معنای پاک و پاکیزه ، مبارکه به معنای با خیر و برکت ، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی ، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی .

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین ، ام الحسن ، ام الائمه ، ام ابیها و … .

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود ؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است . تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست ؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود ، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا .

مکارم اخلاق

از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود ، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود . حضرت فرمود که من چیزی ندارم . سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت ، راهنمایی نمودند . آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود . حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند ، چون از حال فقیر آگاه شد ، گردن‌بندی را که فرزند حمزه ، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد ، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود : این را بگیر و بفروش ؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید . اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا ، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود . عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا ، لباس ، مرکب و هزینه سفر به اعرابی ، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود . پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید : آیا راضی شدی ؟ او در مقابل ، اظهار شرمندگی و تشکر نمود . عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد . غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت . حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید . غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد . زهرا (علیها السلام) ، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود .

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود . هنگامی که علت را جویا شدند ، گفت : چه گردن‌بند با برکتی بود ، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید ، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت .

 

 

 

 

 نظر دهید »

مرد تاجر و باغش ...

17 فروردین 1392 توسط طیبی

مردی تاجر در حیاط قصرش ، باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود . هر روز بزرگ‌ترین سرگرمی و تفریح او ، گردش در باغ و لذّت بردن از گل و گیاهان آن بود تا اینکه یک روز به سفر رفت . در بازگشت ، در اوّلین فرصت به دیدن باغش رفت . امّا با دیدن آنجا ، سر جایش خشکش زد … .

تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند . رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سرسبز بود ، کرد و از او پرسید که چه اتّفاقی افتاده است ؟

درخت به او پاسخ داد : من به درخت سیب نگاه می­کردم و با خودم گفتم که من هرگز نمی‌توانم مثل او چنین میوه­های زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس ناراحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم … .

مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت ، امّا او نیز خشک شده بود … !

علّت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد : با نگاه به گل سرخ و احساس و بوی خوش آن ، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم .

از آنجایی که بوته‌ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود ، علّت آن پرسیده شد . او چنین پاسخ داد : من حسرت درخت افرا را خوردم ؛ چراکه من در پاییز نمی‌توانم گل بدهم . پس از خودم ناامید شدم و آهی بلند کشیدم . همین که این فکر به ذهنم خطور کرد ، شروع به خشک شدن کردم .

مرد در ادامه‌ی گردش خود در باغ متوجّه‌ی گل بسیار زیبایی شد که در گوشه‌ای از باغ روییده بود .

علّت شادابی‌اش را جویا شد . گل چنین پاسخ داد : ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم ؛ چراکه هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سرسبزی خود را حفظ می‌کرد ، نداشتم و از لطافت و خوش‌بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم . با خودم گفتم : اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند ، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است ، می‌خواست چیز دیگری جای من پرورش دهد ، حتماً این کار را می‌کرد . بنابراین اگر مرا پرورش داده است ، حتماً می‌خواسته است که من وجود داشته باشم . پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می‌توانم بهترین باشم … .  

 نظر دهید »

خانه­ی خود را خوب بسازیم .

10 اسفند 1391 توسط طیبی

 

نجّار پیری بود که می­خواست بازنشسته شود . او به کارفرمایش گفت می­خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی­دغدغه در کنار همسر و خانواده­اش لذّت ببرد .

کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش می­خواهد کار را ترک کند ، ناراحت شد . او از نجّار پیر خواست که به عنوان اخرین کار ، فقط یک خانه­ی دیگر بسازد . نجّار پیر قبول کرد ؛ امّا کاملاً مشخّص بود که دلش به این کار راضی نیست . او برای ساختن این خانه از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی­حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد .

وقتی کار به پایان رسید ، کارفرما برای بازرسی خانه آمد . او کلید خانه را به نجّار داد و گفت : « این خانه متعلّق به توست . این هدیه­ای است از طرف من برای تو » . نجّار ، یکّه خورد . مایه­ی تأسّف بود ! اگر می­دانست که خانه­ای برای خودش می‌سازد ، حتماً کارش را به گونه­ای دیگر انجام می­داد !

یک لحظه توجّه : هر کدام از ما در حال ساختن خانه­ای برای آخرت خود هستیم ؛ مراقب باشیم آن را خراب نسازیم .

 4 نظر

بازرگان موفق

01 اسفند 1391 توسط طیبی

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغاز‌اش در غیاب او آتش گرفته است و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده‌اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است . فکر می‌کنید آن مرد چه کرد ؟ خدا را مقصر شمرد و ملایمت کرد و یا اشک ریخت ؟

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دید‌گان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می‌خواهی که اکنون چه   کنم ؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب  پررونق خود ، تابلویی بر ویرانه‌های خانه و مغازه‌اش آویخت که روی آن نوشته بود : مغازه‌ام سوخت اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد و دوباره مسافرت را برای کسب درآمد شروع خواهم کرد .

 1 نظر

صافی غیبت

29 بهمن 1391 توسط طیبی

 

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت : گوش کن ! می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم .

دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت … . همسایه حرف او را قطع کرد و گفت : قبل از اینکه تعریف کنی ، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه ؟ گفت : کدام سه صافی ؟

-         اول از میان صافی واقعیت . آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد ؟

-         خیر ، من فقط آن را شنیده‌ام . شخصی آن را برایم تعریف کرده است .

-         سری تکان داد و گفت : پس حتماً آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای . مسلماً چیزی که می‌خواهی تعریف کنی ، حتی اگر واقیعت نداشته باشد ، باعث خوشحالی‌ام می‌شود .

-         دوست عزیز ، فکر نکنم تو را خوشحال کند .

-         بسیار خوب ، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند ، حتماً از صافی سوم ، یعنی « فایده » رد شده است . آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی ، برایم مفید است و به دردم می‌خورد ؟   گفت : نه ، به هیچ وجه !

همسایه گفت : پس اگر این حرف ، نه « واقعیت » دارد ، نه « خوشحال کننده » است ونه « مفید » آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی . همچنین سعی کن وقتت را به کارها و سخنان بیهوده نگذرانی تا ذهنت مشغول کارهای بیهوده شود که حاصل آن ، همین سخنان بی‌فایده توست . 

 2 نظر

چهار شمع

26 بهمن 1391 توسط طیبی

 

چهار شمع به آرامی می­سوختند و با یکدیگر زندگی می­کردند .

محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع­ها شنیده می­شد .

اوّلین شمع می­گفت : من « دوستی » هستم ؛ امّا هیچ­کس نمی­تواند مرا شعله­ور نگاه دارد و من ناگزیر خاموش خواهم شد .

شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت .

شمع دوّم می­گفت : من « ایمان » هستم ؛ امّا اغلب سست می­گردم و خیلی پایدار نیستم .

در همین هنگام نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد .

شمع سوّم با اندوه شروع به صحبت کرد : من « عشق » هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم . مردم مرا کنار می­گذارند و اهمیت مرا درک نمی­کنند . آنها حتی فراموش می­کنند که به نزدیکان خود عشق بورزند !

و بی­درنگ از سوختن باز ایستاد .

در همین لحظه کودکی وارد اتاق شد . چشمش به شمع­های خاموش افتاد و گفت : شما چرا نمی­سوزید ؟ مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید .

و ناگهان به گریه افتاد .

با گریه­ی کودک ، شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت : نگران نباش ! تا زمانی که شعله­ی من خاموش نگردد ، شمع­های دیگر را روشن خواهم کرد .

من « امید » هستم .

کودک با چشم­هایی که از شادی می­درخشیدند ، شمع امید را در دست گرفت و     « دوستی » ، « ایمان » و « عشق » را شعله­ور ساخت .  

شمع « امید » زندگی شما ، هرگز خاموش نگردد

تا همیشه آکنده از

« دوستی ، ایمان و عشق »

باشید .

 

 1 نظر

پندها و نکته

25 بهمن 1391 توسط طیبی

 

ظرفیت داشته باش !

 

کسی نزد عالمی رفت و از سختی­ها و مشکلات زندگیش گلایه کرد و از او چاره­ای خواست .

استاد به او گفت : یک مشت نمک را در یک لیوان آب حل کن ، سپس بخور . به دستور حکیم عمل کرد ؛ امّا نتوانست بیش از چند قطره از آن بنوشد .

آن حکیم دوباره به او گفت : همان مقدار نمک را در بشکه­ای پر از آب حل کن ، سپس یک لیوان از آن بنوش . این بار توانست به راحتی یک لیوان را بنوشد .

استاد پرسید : چطور بود ؟ گفت : قابل تحمل بود و خیلی راحت توانستم آن را بنوشم .

حکیم گفت : آن مقدار نمک ، سختی­های زندگی است که در هر دو ظرف یکسان ریخته شد .

سختی و رنج دنیا همیشه و برای همه وجود دارد و این ظرف وجود ماست که مزه­ی آن را تغییر می­دهد و هر چه ظرفیت ما بیشتر باشد ، تحمل رنج و اندوه آسان­تر می­شود .

 

                               ***************************************

 

 

خدایا مرا کنار نگذار !

 

 

 

 آهنگری بود که با وجود رنج­های متعدّد و بیماری­اش عمیقاً به خدا عشق می­ورزید . روزی یکی از   دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت ، از او پرسید : تو چگونه می­توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت  می‌کند ، دوست داشته باشی ؟

آهنگر سر به زیر ؟ آورد و گفت وقتی که می­خواهم وسیله­ای آهنی بسازم ، یک تکّه آهن را در کوره قرار می‌دهم . سپس آن را روی سندان می­گذارم و می­کوبم تا به شکل دلخواهم در آید . اگر به صورت دلخواهم  درآمد ، می‌دانم که وسیله­ی مفیدی خواهد بود ؛ اگرنه آن را کنار می­گذارم .

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا ! مرا در کوره­های رنج قرار   ده ، امّا کنار نگذار !

 

نکته : لحظات اوقات فراغت ، فرصت بسیار مناسبی است تا با مطالعه­ی حکایات و داستان­ها به خداشناسی رسید .

 2 نظر
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مدرسه علمیه طوبی بهبهان

اَلَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَی لَهُم وَ حُسنُ مَئَابٍ
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فصلنامه طوبی
  • فرهنگی
    • مشاوره
      • چگونگی رفتار با کودکان
    • عکس
    • شعرها و سروده ها
  • مطالب پژوهشی
    • دل نوشته
  • ویژگی های خانواده قرآنی
    • زن ، اشتغال و خانواده از دیدگاه اسلام
  • خبرها
  • لبخند
  • روایت
  • جلوه‌هایی از نور
  • پیام هفته
  • مناجات
  • آموزش
  • مسابقات
  • حکایات و داستان ها
  • چگونگی رفتار زنان با مردان و بالعکس
  • چکیده تحقیق پایانی
  • دینداری فاطمی
  • مناسبات
  • شهدا
  • پیامهای محرمی
  • پیامهای محرمی
  • نکته های شیرین زندگی
  • نکته های شیرین زندگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • خانه


مدرسه علمیه طوبی بهبهان

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس