در وصف پاییز
پاییز را با وصف طلایی گونش دیدهای و از اوصاف بادهای سوزان و عمیق آن در عبور سنگهای نیلگون از فرش زمین عبور کردهای ، صدای تپش و هق هق کنان رزهای زرد ، درختان استوار و خوش قامت همچون سرو ، نالهی سوزان و بیفریاد برگهای نیلی آنها به گوش میرسد . گوش از صدای چهچههی پرندگان مهاجر و نوای برحق قار قار تیرهپوستان بر روی تنههای خشکیده که با باد سحری روزگار به اینجا آمدهاند نوا در میدهد و سوتزنان صدای سبزپوشان جویبارها و طبل غمناکی مرواریدهای مخمل پوش طبیعت را به نظاره مینشینیم .
از دوردست صدای طبل شیپور ادب و دانش بر بلندای قلّههای رفیع معرفت ، باب باز میکند و شور و نشاط گلدستههای بنیان آن طراوت و روشنی میبخشد و سوتِ هستهی دانش به صدا در میآید . در این هنگام از آن سوی عرش کبریایی صدای غلغلهی خود را به گوش میرساند و لباس تیره همچون صفحهی ناخوشایند از لباسهای چرکین را که بر تن کرده و تیرِ پنهان روزگار به آنها برخورد کرده و ریزش تودههای سفیدگون از گیسوان سیاه آسمان به پایین نازل میشود و عطر خوش آن از هر سو از بلندای زمین سوزناک و درمانده به مشام میرسد و درختان خسته و بیمناک از تندبادِ روزگار که در عطش نابودی بودند بار دیگر لباس سبز رنگ و نوی خود را بر تن میکنند و سوار بر اسب سفید همچون شقایقهای خندان از بودن آب جاری روزگار خوشحال و شاد هستند .