امروز جهان ندبه می کند غیبتت را ...
« اينَ مبيدُ اهلِ الفُسوقِ والعصيان … أين طامسُ آثارِ الزّيغِ و الأهواء » ؛ كجاست آنكه اهل فسق و عصيان و ظلم را نابود ميكند و هلاك ميگرداند ، كجاست آنكه آثار انديشه باطل و هواهاي نفساني را محو و نابود ميسازد ». امروز جهان تشنهی نگاه توست كه تفسير ناب عدالت است . امروز جهان در هجوم ابرهاي سرد و سنگين گرفتار شده است و ذرّات همه زمزمه سر ميدهند :« أين الأقمارَ المُنيرة ؟» ، « أين الأنجم الزّاهِرة ؟»كدامين عصر جمعه ، دست در دست شقايقها ، دعاي سمات ميخواني ؟ … بر كدامين مصلّاي توحيد ، نماز جمعه ميخواني تا به رداي سبزت اقتدا كنيم ؟ … از كدام سمت ، از كدام سو اسب ظهور تو پيش ميتازد ؟كدام ساحل را لنگر انداختهاي كه دست امواج از دامنت كوتاه است ؟كدام ساعت ، قدمهاي سپيدت ، پيكر خيابانهاي شهر را متبرّك ميكند ؟اين انتظار سخت را كدام طلوع ، به پايان ميرساند ؟… نگاه كن ! … روي جمعهها گرد غربت نشسته است . زخمهاي كهنه ، امروز دهان باز كردهاند و تو را فرياد ميكشند . ببين نقطه نقطهی شهر با «ندبه»و «عهد»و «اللهم كن لوليّك»روشن شده است. بغضهايمان را ببين كه در اين دعاها ميريزيم ؛ انتظار ، پشت انتظار ! راستي اگر تو نبودي ؛ آسمان چگونه استوار بر جاي ميماند ؟.. . چگونه زمين ، اين همه رنج و ستم را بر شانههايش تاب ميآورد ؟ … امروز را ببين ، فلسطين در زير چكمههاي صهيونيسم ، امّا قلّابسنگها همچنان ميتازند به اميدي كه تو بيايي و انتقام علي اصغرهاي شش ماهه را بگيري ، نوزاداني كه در آغوش مادرها نخنديده ، چشم فرو بستند! لبنان را كه زير موشك باران استوار ايستاده است تا پرچم حزب الله را به دستان مقتدر تو بسپارد! عراق را ببين ، در و ديوارش تو را ندبه ميكند و افغانستان و … جهان در عطش جرعهاي عدالت ، ميسوزد . انتظار ، آتش گرفته است و عقربههاي ساعت از اين همه چرخيدن و به جايي نرسيدن ، خسته شده است .
به راستي امروز كجاي جهان ايستادهاي ؟ يارانت را ميبيني كه فرياد سر ميدهند : هيهات منّا الذّلةچرا كه يقين دارند: فانّ حزب الله هم الغالبون .ميشود اين روزها تو را صدا نزنيم ؟ !ميشود اين روزها به يادت نباشيم ؟! ميشود اين روزها نامت را زمزمه نكنيم ؟! ميشود اين روزها چشم انتظار آمدنت نباشيم ؟! اين بارانهاي هميشه سرب ، اين توفانهاي هميشه آهن ، اين گردبادهاي هميشه گرسنگي خستهمان كرده است . چشمهايي را كه از فلسطين تا كشمير به خاطر عدالت ، به جادههاي انتظار خيره ماندهاند ، جهانياني را كه از ايسلند تا دماغهی اميد در انتظار عدالت ميسوزند و شانههاي خستهاي كه در طول تاريخ ، زخمهاي بيشماري را تحمّل كردهاند ، را درياب . گفتي : سرزمين دلتان بُتكده شد . پس حالا آسمان غرق ابابيل شود ، ميآيم و اينك آسمان دلهايمان غرق ابابيل است . بيا تا جمعهها با تو معنا بگيرد و عدالت پرچم هميشه سرافراز خود را بر بام جهان برافروزد. «اللهمّ هَب لَنا رأفَتَه وَ رَحمَته و دُعاءهُ وخَيرَه » .
نویسنده : زهرا رضاييان