دل نوشتهها
سلام بر تو ای محمد ، سلام بر تو که نام مبارکت زینت عرش است .
دیرگاهی است که اندیشه تنهایی تار و پودم را درگیر غم و اندوه نموده و احساس سرخوردگی دلم را به درد آورده ،
مولا جان ! طنین نام زیبایت را آرام بخش دل رنجور خویش یافتم . آمده ام با تو سخن بگویم ، آری تو را رحمه العالمین ، معدن جود و سخا یافته ام .
یا رسول الله ، ای صاحب گنبد الخضراء ، مرا دریاب . وجود خزان دیده ام را بهاری کن. من به نام مبارک الله به سویت قدم برداشته و سخن آغاز کرده ام .
آغا جان ! تو را به وسعت آسمان ها و زمین ها دوست دارم و برای به پاداشتن دین مقدست کمر همت بسته ام .
دعای سبزتان را بدرقهی راه این بنده فرمایید .
لیلا خوشبخت (پایه دوم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید با هیچ قلمی و بر وسعت هیچ کاغذی نتوان نوشت به مولا و امام خود ولی من می خواهم بنویسم از درون و درددلهای خود به خاتم پیامبران و فرزندش امام صادق (ع) بنیانگذار مذهبم با آری ای پیامبر و ای امام من ، سالهاست که به انتظار نشستهایم ولی دریغ از آمدنش . پس تا کی این همه انتظار ، دوری ، دلتنگی ؛ پس تا کی نشستن و نیامدن و تا کی خواندن و ندیدن ، کاش می آمد ، کاش …
ای امام و نبی من ، با نبودش چه رنجها و دردهایی که گرفتار آن شدهایم ، دیگر از لالایی شبانهی مادران بیداردل خبری نیست ، دیگر آن قدمهای برخاسته از استواری و استقامت در کوچههای روشندل خبری نیست ، پرندههای خونینبال رفتند و دیگر بازنگشتند . چه سبکبال پرگشودند و آرام خفتند و پرپر شدند و دریغ از به ثمر نشستن خونهای آنها ، دریغ که در کوچه باغهای شلوغ شهرها اثری از لطف و مهربانی و عشق و صفای قدیمی نیست . پروانههای رنگارنگ روزگار خسته شدهاند و شمع دیگر توان روشنایی گذشته را ندارد . اثری از چادرها و لباسهای بلند که با بادِ روزگار به این طرف و آن طرف می رفتند ، خبری نیست . حال ، موها ، افسون شده و چشمها سرمه کشیده و لبها گلگوناند و باد دیگر توان آنکه لباسها را به این طرف و آن طرف بکشد ، ندارد ؛ زیرا خبری از لباس روزگار نیست . دیگر مثل قدیمها صدای خندهی عشق و مهربانی در خانههای وجودمان به گوش نمیرسد و صفای سفرههایمان با چای و نان و شکر دیگر مزّین نیست . همش دود و دویدن ، اضطراب و پریشانی ؛ دیگر صدای قدمهای برخاسته از عشق اطرافیانمان در مسیر زندگی به گوش نمیرسد . همش صدای تپش و نارسایی دل ، آهنگ مهیّج و دلخراش صداهای از دور رسیدهی اشغالگران و مستضعفان مظلوم قدس و بوسنی ، کاش میآمد ، کاش …
اماما و پیامبر من ! از دوردستها صدای ناله و آه کودکان و زنان به خون نشسته شنیده میشود . آه از این همه فریاد و فغان ، کجاست فریادرس ، کجاست دستهای به هم فشردهی انسانهای حقوق بین الملل ، همش ریاست و مقام ، همش خون و فریاد بیحاصل ، چه خونها که به خاک نرم ریخته میشوند و چه فریادها و نالهها که برآورده میشود . اما دریغ از فریادرس ،کاش میآمد ، کاش …
دیگر بارانهای سحری ترنّم خوش و طراوت بهاری را ندارند و جویبارها دیگر زلالی و پاکی آب و جزر و مدهای ساحلی را ندارند ، پرستوها دیگربار خسته شده و توان کوچ کردن به لانههای خاشاکی خود را ندارند ، امان از این همه بیداد و کفر و ظلم ، پس ای مولای من و ای نبی مکرم من ، کاش میآمد ، کاش میآمد ، و با آمدنش عطر خوش بهار را هدیه میآورد و این سکوت غمانگیز ظلم و فساد و خونریزی را میشکست و با آمدنش نور ایمان در وجود همه شکوفا میشد گرچه دستهای به دعا همیشه بلند است و صدای اذان ، بلالگویان از کوچه بامهای شهر بیرون میآید ولی نیست آن که باید باشد ، نیست . می خوانند این همه دعا و نیاز را ، ولی بویی از عمل به مشام نمیرسد ، همش بوی نفاق و کینه ، میخوانند از شب تا به سحرگاه ولی دریغ از بوی عمل به آن .
پس ای خاتم پیامبران و ای رُسُل نبوّت و ای ششمین ستارهی آسمان امامت و ولایت . به این دلهای سوخته و گرفتار دنیوی ما هم سری بزنید و دلهای غبارگرفتهی ما را از این همه گرد و خاک ظلم و ستم پاک کنید و آنها را از جهل و دورویی به سوی صفا و یکرنگی هدایت کنید .
کاش مانند قدیم خانههای وجودمان بوی عشق و محبت بدهد و نور امید و جاودانگی در طلیعهی صبح زندگیمان بجوشد و بانگ معرفت و توحید و عمل در ذهن ما بیدار شود و روزی آمدنش را ببینیم و دریابیم و به نظاره بنشینیم ، ای کاش ، کاش …
پس مولا و سرور :
دیگربار طلیعهی روحبخش زندگیمان بانگ برمیآورد .
جیرجیرکهای شبانهی روزگارمان سکوت شب را خواهند شکست .
خاک تشنهی وجودمان سیراب خواهد شد .
پروانههای سرگردان امیدمان از روی وسعت شمع بیدار و روشن آرزوهایمان پرواز خواهند کرد .
فرشهای پهن زندگی ما روزی از گلهای نیلوفری شاد خواهند شد .
سفرههای عشقمان با نان خوشمزّهی تنور مادر ، مزّین خواهد شد .
جویبار خشک معرفت ، با کانون نور و صداقت آبیاری خواهد شد . دستهای طالب و خالی با سبدی از مهر و وفا ، گلباران خواهد شد .
قدمهای خسته و کبود ما روزی با کفشهای سعادت و صفا ، دوان دوان خواهد شد .
و دیدگان خسته و خونین روزی به وجود مبارک آن گل نرگس بیدار خواهد شد .
ای کاش … کاش
نرگس آچاک پور (پایه اول)