پله پله تا ملاقات خدا
تا ملاقات خدا راهی در پیش است که باید گام به گام و پله پله پیموده شود ، با پای عمل.
یادمان باشد که هنوز در پلهی اوّل هستیم .
حکایتی از دفتر ششم مثنوی مولانا :
حکایت آن شخص که در بغداد خواب دید که آنچه میطلبی به مصر وفا شود . آنجا گنجی است در فلان خانه . چون به مصر آمد کسی گفت : من خواب دیدهام که گنجی است به بغداد در فلان خانه « خانهی همین شخص ! » آن شخص فهم کرد که آن گنج در مصر گفتن ، جهت آن بود که او را یقین کنند که در غیر خانهی خود نمیباید جستن . ولیکن این گنج یقین ، جز در مصر حاصل نشود ! حکابت واقعی زیر هم ، نسخهی امروز ماجراست :
کسی زیر بار سنگین مشکلات اقتصادی بود . این در و آن در میزد برای وام گرفتن . این مرکز قرض الحسنه ، آن بانک و … امّا موفّق نمیشد . از یک طرف هم همسرش اصرار میکرد که حوض قدیمی وسط حیات را خراب کن . و این مرد که دنبال وام و پول بود به سخن همسر خود گوش نکرد بالاخره ناچار شد آن خانه را بفروشد . کسی خانه را خرید و تصمیم گرفت حوض وسط حیات را خراب کند . اوّلین کلنگی که زد ، صدای جرینگ جرینگ بلند شد ! خمرهی پر از سکّههای طلا ! بله ! از خود بطلبد هر آنچه خواهی که تویی ، و به قول حافظ :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
صاحب خانه خمرهی سکّهها را با خوشحالی برداشت . امّا فکر نکرد که اگر بیشتر زمین را حفر کند به خمرهی بزرگتری میرسد و اگر بیشتر و بیشتر حفر کند ، به چاه نفت میرسد .
حکایت ، حکایت زندگی خود ماست که برای رسیدن به ثروت یا علم یا معنویّت ، این در و آن در زدهایم و نتیجه نگرفتهایم . گرچه تجربه کردهایم که تمام موفّقیّتها از درون خودمان میجوشد ، امّا دریغ از یک کلنگ اندیشه ! و یا اگر کلنگی زدهایم به اوّلین دستاورد بسنده کردهایم و به سرابی سیراب شدهایم . دریغ . دریغ . از این همه غفلت .
این تعبیر منسوب به امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) است که « تو گمان میکنی جرم و جسم کوچکی هستی ؟
در حالی که در درونت عالم بزرگی نهفته است » . 1
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1. الاربعین ، الشیخ الماحوزی ، ص 281