صدای زندگی
01 آبان 1391 توسط طیبی
پدری به همراه کودک خود از دامنه کوهی می رفتند . وقتی به سنگلاخی رسیدند ، کودک زمین خورد و فریاد زد : آآآآآآخ . صدای کودک در کوه پژواک کرد و دوباره به وی بازگشت . کودک درحالی که زخم پایش را می مالید ، به دور و بر نگاه کرد . پدر دستش را گرفت تا از زمین برخیزد . گفت : فریاد یزن تو انسان شجاعی هستی . کودک فریاد زد و کوه جواب داد : تو انسان شجاعی هستی . پدر گفت : حالا بلند بگو من تحسینت می کنم ؛ کودک چنین گفت و جواب شنید : من تحسینت میکنم . پدر گفت : حالا بگو ترسو و کودک همان را گفت و پاسخ آمد : ترسو ، ترسو ، ترسو … . کودک به پدر نگاه کرد : چه خبر است پدر ؟ پدر لبخند زد و گفت : مردم به این انعکاس صدا می گویند ؛ ولی این صدای زندگی است که برای هرکار ، پاداش همان کار را می دهد ؛
زیرا زندگی ما ، بازتاب کارهای ماست .