رقیه بنت الحسین
کاروان در مسیر نامعلوم / اندکی از مسیر باقی بود
دختری مهربان و بازیگوش / بازهم در کنار ساقی بود
پیش عمه کنار هم با هم /هر دوشان مهربان پر از احساس
بود ساقی اسیر این دختر / دخترک عاشق عمو عباس
عاشق خنده های شیرینش / عاشق ابشار مویش بود
این گذشت و گذشت تا اینکه /چشم بر راه قطره ای باران
دید ، دارد، عمو ابالفضلش / مشک بر دوش می رود میدان
مثل ماهی دور از دریا /دولب کوچکش به هم می خورد
دید بابا ، بدون او برگشت / با خودش گفت پس چرا بابا
با عمو رفت و بی عمو برگشت؟ / در دلش شور زد و یک دفعه
با نگاه رباب او همدرد / بی صدا داد زد عمو عباس
بخدا تشنه نیستم بر گرد /مثل باران به هر طرف بارید
تا زمین خورد ناگهان بر نی / سر ساقی به سمت او چرخید
دخترک ناگهان پرید از خواب / روی پیشانی اش پر از شبنم
و عمو بود گفت با لبخند /خواب دیدی نترس من هستم
برق چشمان دختراز شادی / گفت دیگر خیال من تخت است
زندگی بی تو را نمی خواهم / در کنارت رقیه خوشبخت است
من فدای تو میشوم آخر / کاش تعبیر خواب این باشد
داشت عباس باخودش میگفت/ کاش خوابت فقط همین باشد