دل نوشته
وهنوز هم غم عشق به پایان نرسیده است … عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم ، بنویسم که چرا عشق به
انسان نرسیده است ؟ چرا آب به گلدان نرسیده ست ؟ چرا لحظه باران نرسیده ست ؟ وهر کس که دراین خشکی دوران به لبش جان نرسیده ست ، به ایمان نرسیده ست و غم عشق به پایان نرسیده ست
بگو حافظ شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده ست؟دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد ،خداوند گواه است دلم چشم براه است ، در حسرت یک پلک نگاه است ، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه ، خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی …
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس ، تو کجایی گل نرگس ؟
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی ست، زمین غم وماتم زده آتش به دل عالم وآدم …